بلاخره از لبه پرتگاه ،دره دلتنگی پریدم پایین
هر چقدر خواستم با بال خاطراتت پرواز کنم، نشد
هوای این داخل خیلی مسمومه
سقوط عطر بغلت رو داشت
توهم زدم ،انتهای دَره منتظرم هستی
اما
چیزی جز تنهایی نبود که در آغوش بگیره
شاید باورت نشد، ولی
آفتاب برای شهادت دادن سقوطم تابید
مهتاب هم برای آغوش تنهایی در انتهای دره درخشید...
: )