فکر میکنم
الان
نه فرزندی خوبی برای پدر و مادر بودم
نه برادر خوبی بودم
نه دوست خوبی بودم
نه پارتنر خوبی بودم
اینکه آدم خوبی در باطن نبودم اما ظاهر بودم
در آرامش نبودم و نیستم
نمیدونم چیجوری به اینجا رسیدم
اینکه دورَم از همه چيز ،بهترم
معلق شدم بین این همه دونستن که سعي در ندونستن اضافه هستم
خستگی از دونستنای اضافی هستم
چندین ساله اینجا حرف زدم برای خودم
و همچنان گاهی اینجا حرف میزنم
احتمالا اخرین جایی مونده که همینقدر حرف میزنم
فقط اینکه نمیدونم چطور از حرف نزدنای که درونم زیادن
حرف بزنم
شایدم بهتره نزنم
ی زمانی سعی داشتم اطرافیانم نجات بدم در صورتی نتونستم
خودم رو نجات بدم
معلق و بی توهم رها شدم.