به طلوع یک نگاهت

به غروب پلک زدنت

به جنگل طراوت عطر تنت

به خورشيدي رنگ چشمانت

به نسیم بهاری نفس هایت

به آوای موج دریایی صدایت

به ساحل موهای نرمت

به خنده های رنگین کمانت

به لطافت دستان بارانی ات

قسم...

گمشده ام

در تو...

نوشته شده در جمعه ۱۴۰۳/۰۶/۱۶ ساعت 10:10 AM توسط Emperor | 

از بُعد زمان خارج میشم

به سرزمین تاریک ذهن میرم

از پله های غم و شادی بالا میرم

از منظره ای کنار کوه آدم ها رد میشم

به حوضچه دوست داشتن میرسم

از آب خنک عشق می نوشم

نسیم تنهایی ، عرق دلتنگیم رو خشک میکند

راهم به معبد بالای پله های غم و شادی ادامه میدم

موقع رفتن به جنگل حرفا نگاه می‌کنم

از درخت خاطرات میوه بوس بر لب میچینم

شیرینی ميوه حواسم رو به درخت پیر غرور پرت کرده بود

آفتاب و مهتاب انگار تو آسمون

داشتن نوازش میکردن من که،

بی خبر از معبد بودم

آب حوضچه دوست داشتن انگار تشنه ترم کرده بود برای

برای رسیدن بالای معبد

کم کم پاهای خسته دلم سنگین تر میشدن برای رسیدن

به انتهای پله های غم و شادی رسیدم

معبدگاه تزئین شده از ستون های تجربه

در وسطش خودم رو دیدم

همه ای این پله ها و منظره ها رد کردم

تا به خودم رسیدم...

نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۳/۰۶/۱۳ ساعت 4:10 PM توسط Emperor | 
About Me

شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...
Archive
Code

🎵 در حال پخش موزیک

📥 دانلود موزیک
template designed by black theme