خسته تر از قبل
نمیدونم چرا تکرارش میکنم همش
رفتن به سمتی که مسیری نداره
اما برای خودم مقصد درست میکنم
سخته تنهایی حال اطرافیانت خوب کنی
اونوقت تنهایی خودت ،حالتو خوب کنی
از اینکه تیکه گاه باشم خسته نیستم
از اینکه باشی همیشه
ولی لحظه ای نباشی نیستن
خستم
اشکالی نداره حالم خراب باشه
خودمو به تنهایی بکشم
که خوب کنم خودمو
اما
مجازات میکنن بخاطر کاری که میکنی
نمیگم ازشون بدم میاد
نمیگم بد هستن
ولی یکی که همش درکشون میکنه
گاهی نیاز داره اونم درک کنن
نه گله هست نه غر زدن
فقط خودمو خالی میکنم
اینجا تنهای جای شده تو این چند سال درکم میکنه
مزخرفاتمو تحمل میکنه به روم نمیاره
شاید اگه زنده بود و میتونست حرف بزنه
میگفت از دستم خسته شده
من با خیالم هر روز اینجا حرف میزنم و مینویسم
این روزا تموم میشن
اما نمیدونم چرا باز تکرار میشن
انگار مشکل از خودمه
سکوت میکنم میشکنن
شادی میکنم ناراحت میشن
غمگینم هستم جالب میشم
اخه این چجور معادله ای که ذهنم نمیتونه
حلش بکنه
نگاهم به دور و وریام نیست
اصلا دور و وری خیلی کم هستن
اما همونقدر هم تاثیر خودشو داره...
درموندگی من این شده نمیتونم سنگ باشم
آروم نشدم اینا رو گفتم
فقط خالیش کردم سنگین نشم
این بار اینجا گذاشتم
ی موقع همش رو کسی
خالیش نکنم اذیت بشه...
نه خوبم نه بد هستم
این روزا از خودم راضی نیستم
گاهی خیلی با حرفای ساده مشکلات حل میشن
اما یکی باید باشه بگه....
در ترافیک بی مسیر تنهام...