فقط خواب
ی خوابی که خواب باشه
نتونم با صدایی بیدار بشم
شیرین تر از هر چی تو بیداری باشه
ی خوابی که چشام میل به باز شدن نداشته باشه
ی خوابی که من تو خودش زندونی کنه
ی جور منو با خودش ببره از این دنیا
دلم به برگشتن بیداری، خوش نباشه...
ی طور لالم کنه از خوب بودنش
خوابی باشه، انتظار نباشه برای بیداریم
اینقدر غرقش بشم ،نفهمم خواب یا بیدارم
منو بکنه از زمین ببره تَه تَهِ آسمونا
مثل تَله گیر کنم توش نتونم آزاد بشم
هیچکسی هم نباشه برای نجاتم
منم یادم بره کسی هست برای نجات
زمان توش نباشه
مغز کار نکنه، دل نباشه
ی خواب که،
مثل قطاری که ایستگاه نداره
برای مقصد بی مسیر
که پیاده نشم.
روزش شب نشه، شبش روز نشه
آفتابیش بارونی نشه، بارونیش آفتابی نشه
آدماش حیوون نشن، حیووناش آدم نشن
خلاصه خوابش
راهش به بیداری گم کنه ....